کد مطلب:12365 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:190

هجرت... و تاریخ
«إلا تنصروه فقد نصره الله إذ أخرجه الذین كفروا ثانی اثنین، اذهما فی الغار، إذ یقول لصاحبه لاتحزن ان الله معنا، فأنزل الله السكینة علیه و أیده بجنوده لم تروها و جعل كلمة الذین كفرواالسفلی، و كلمة الله هی العلیا، و الله عزیز حكیم». توبه/40

ترجمه: اگر شما رسول خدای را یاری نكنید (البته خدا او را یاری خواهد كرد)، همان گونه كه وقتی كافران او را از مكه بیرون كردند، در حالی كه دومین فرد بود (و یك تن بیشتر همراه او نبود) او را یاری نمود. در آن هنگام كه آن دو در غار بودند، و او به همسفر خود (ابوبكر) می گفت: غم مخور كه خدا با ماست. در آن موقع خدا آرامش خاطر را بر او نازل نمود، و به لشكرهای غیبی خود كه شما آن را ندیده اید، او را مدد فرمود. و گفتار و هدف كافران را پست و ناچیز گردانید و آنان را با شكست مواجه ساخت، و این كلام خدا و آئین اوست كه بالاتر و برتر است. و این خداست كه كمال قدرت و دانایی و حكمت را بر همه امور داراست.



[ صفحه 162]



در سال سیزدهم بعثت هجرت تاریخی پیامبر واقع شد كه بعدا در زمان خلیفه دوم، این هجرت رسما به عنوان مبدأ تاریخ اسلامی انتخاب گردید. و این به لحاظ بزرگداشت حادثه و جریانی بود كه راهگشای تحولی جدی و مهم در تاریخ اسلامی شد. و با گذشت زمان مسلمانان هرجا كه بودند، با طلوع و تجدید سال، هجرت را جشن می گرفتند؛ بی آنكه از لحظه ای كه هجرت تأثیر وسیع و فراگیری را در حركت و سیر دعوت اسلامی داشت غفلت كنند. و با اینكه مسلمانان تحولی را كه پس از آن، هجرت تاریخی پدید آمد و تغییری را كه در میزان نیروهای میان گروه خداپرستان و بت پرستان ستمكار بوجود آمد كاملا فهمیده بودند.

این مطلب آنان را از راه درست و از طریق حق منحرف نساخت؛ هرچند كه بسیاری از آنان به این جنبش و تحول آگاهی كافی نیافتند، و لازم بود كه شرح و تفسیر تاریخی آن هجرت را خوب بفهمند؛ هجرتی كه میان مهمترین مرحله از دو مرحله عصر بعثت را جدا كرد.

اكنون زمانی بسیار طولانی، نزدیك به هزار و چهار صد سال از هجرت پیامبر گذشته است. ولی هر وقت كه سال قمری با هلال محرم آغاز شده است قلمهایی كه آن خاطره جاودانی را زنده می كنند به حركت در آمده اند، و از همان هنگام كه رسول خدا از خانه اش در مكه خارج شد تاكنون، چشمها و قلبها به قدمهای آن مهاجر عظیم الشأن كه میان مكه و یثرب گام برمی داشت دوخته شده است.

در آن زمان كه آزارها و شكنجه های كفار قریش پس از سیزده سال از بعثت به آخرین حد خود رسیده بود، آن حضرت به خانه ابوبكر آمد و از اینكه خدای تعالی رسولش را اجازه داده است تا از مكه خارج شود و به مدینه هجرت كند او را آگاه ساخت. ابوبكر از این خبر بسیار شاد گشت و گفت: ای رسول خدا، من مسلما همراه شما خواهم بود. آنگاه رفت تا خود را برای سفری هر چه زودتر آماده كند.

ابوبكر مأمور شد تا «عبدالله بن اریقیط» را كه راهنمایی مطمئن و آگاه به بیراهه ها بود دعوت كند. دو مركب به او داد تا آنها را برای زمانی كه معین شده بود از هر جهت مهیا سازد.

مصطفی هم پسرعمش، علی بن ابیطالب (ع) را فراخواند، و از او خواست كه در مكه



[ صفحه 163]



به جای او بماند تا امانتهایی را كه متعلق به مردم بود از جانب پیامبر به صاحبانش رد كند. هنگامی كه ساعت سفر و هجرت از مكه فرا رسید، پیامبر بر نقطه مرتفعی ایستاد، و دیدگان خود را به خانه كعبه دوخت؛ و با نگاهی آرام و طولانی به آنجا نگریست. سپس به ام القری توجه نمود و با نظری حاكی از حزن و اندوه در حالی كه با آن وداع می كرد گفت:

«سوگند به خدایی كه تو درپیشگاه او از همه سرزمینها محبوبتری و درنظر من از همه مكانها بهتری، اگر دشمنان قصد هلاكت مرا نمی كردند از تو خارج نمی شدم».

این دو همسفر، شبانه از شكافی كه در پشت خانه بود خارج شدند، و راه خود را به سوی غاری در كوه «ثور» در جنوب مكه، جایی كه به آن آشنایی داشتند در پیش گرفتند. در آن غار ماندند؛ در انتظار آنكه برنامه و آهنگ سفر چگونه خواهد شد.

روز بعد فرا رسید و خبرهایی را از خروج گروهی از طاغوتیان قریش برای تعقیب مصطفی (ص) با خود آورد، و به اطلاع آن دو رسانید. نقل كرده اند كه آن گروه تا در غار «ثور» رسیدند، و مدتی آنجا توقف نمودند، و بر آن شدند كه داخل غار شوند ولی تارهای عنكبوتی كه بر در غار بود، و دو كبوتر وحشی كه بر در غار لانه گرفته بودند، آنان را از ورود به غار منصرف كردند. [1] .

ابوبكر كه صدای آنان را شنید به مصطفی چنین گفت:

«اگر نگاه یكی از آنان به قدم من بیفتد ما را خواهند یافت.» حضرت در پاسخ فرمود: ترس و اندوه به خود راه مده كه خدا با ماست.»

در همان سكوت و تاریكی سومین شب اقامت آن دو در غار بود كه راهنمای راه آمد در حالی كه با ترس و هراس دو مركب را به پیش می راند. آمد تا مركب را در نزدیكی در غار خوابانید.

مصطفی با همسفرش از غار خارج شد. اسماء دختر «عمیس» توشه و غذای راه برای هر دو آورده بود. به طنابی احتیاج پیدا كرد تا توشه راه را به مركب ببندد. كمربند خود را



[ صفحه 164]



باز نمود و آن را دو نیمه كرد، و توشه را به وسیله یكی از آن دو نیمه به مركب آویخت و نیمه دیگر را به كمر خود بست.

مركب در آن شب تاریخی براه افتاد، و راه جنوب را از پایین ترین نقطه مكه درپیش گرفت؛ راهی كه تا آن زمان مسافرانی آن را نپیموده بودند وهموار نبود.

اسماء با آن دو خداحافظی كرد ولی كمی درنگ نمود در حالی كه چشم و قلبش آن دو را بدرقه می كرد. تا وقتی كه دور شدند، آنگاه آرام و با ترس و بیم به خانه پدرش بازگشت. و دائما از تعقیب كنندگان در دل خود ترس و هراس داشت.

زمان زیادی نگذشته بود كه ناگهان اسماء متوجه شد با خشونت در خانه را می كوبند. با كمال تعجب دید گروهی از قریش كه در میان آنها ابوجهل بن هشام بود آمده اند و با درشتی و تندی از او می پرسند: «پدرت كجاست، ای دختر ابوبكر؟» او پاسخ داد: «... نمی دانم پدرم كجا رفته است.» دروغ هم نگفته بود، زیرا آخرین دیدارش از پدر با مصطفی (ع) بود كه از آغاز حركت كردند و به جایی رفتند كه دختر نمی دانست حركت شبانه، آن دو را در بیراهه های بیابان به كجا برده است.

دختر ابوبكر، ناگهان سیلی سختی از دست ابوجهل بر گونه های خود احساس كرد، بطوری كه گوشواره اش از گوشش جدا شد و به زمین افتاد.

ابوجهل با كسانی كه همراهش بودند برگشت و از آن پس دست به كار تهدید و توطئه شدند. روزها و شبها گذشت، و در مكه شخصی كه دارای شغلی باشد وجود نداشت، جز همان نیزه داران و چماق به دستان خبیث و خشن. در آن شهر، قریش مرتبا در تعقیب مهاجری بودند كه جز ایمانش هیچ سلاحی نداشت.

اخبار از مسیری كه قریش آن را اخذ می كرد مبهم و ضد و نقیض بود. تا آنكه خبر از مدینه آمد كه پیامبر (ص) سالم و ایمن به سرزمین هجرت رسیده است... گوش زمان این خبر را در آن هنگام گرفت و نگاهداشت، و از آن پس دائما در هر عید مخصوص به هجرت آن را تكرار می كند؛ با فریاد شادی اهل مدینه، و برای تهنیت و خوش آمد گفتن به مهاجر عظیم الشأن اسلام و بلحاظ آنكه پناهگاه مطمئن و یاری و نصرتی بزرگ در سرزمین هجرتش فراهم آمده است. واقعیت تاریخ این است كه هجرت پیامبر، به فعالیت و جنبشی كه میان اسلام و دشمنان خدعه گر و جنگ افروز فاصله انداخته بود پایان نداد،



[ صفحه 165]



بلكه هجرت نقطه شروع حركت و جنبشی بود كه اسلام را از دشمنانش جدا می كرد؛ و به همان اندازه كه بر حوادث پیش از آن اثر داشت عامل تحركی برای وضع جدید شد؛ پس از مبارزات سخت و طولانی كه در سرزمین مكه پدید آمد.

در میان مردم كسانی بودند كه تصور می كردند راههای بروز خطر تنها با انتقال مصطفی از مركز بعثتش بسته شده است، و فكر می كردند كه اسلام تنها با استقبالی كه انصار در سرزمین هجرتش از او نمودند در جای امنی از نیرنگ دشمنان قرار گرفته است. اما آنچه را كه واقعیت تاریخی بیان كرده این است كه برخورد مسلحانه میان اسلام و بت پرستی قریش پس از هجرت آغاز گشت، و نزاع و مبارزه سختی كه به مرحله دشوار و بن بست آن رسید در آن زمان شروع شد؛ آنهم با همدستی گروهكهای یهود كه پس از هجرت با تمام سلاحهای خبیث و زهرآگینشان به مقابله با اسلام پرداختند.

آنچه را كه سیره نبوی بیان می كند این است كه پیامبر و كسانی از مهاجران و انصار كه به او ایمان آوردند، با هجرت پیامبر، با وضع و موقفی بسیار خطیر و پیچیده روبرو شدند كه در آن وضع بر آنان واجب بود به جنگی وارد شوند كه بیش از یك جبهه داشت، و در سایه عقیده و ایمانشان باید در راه جهاد جان خود را فدا كنند، و از هر راهی كه خطر متوجه اسلام می شود، چه از جاهای معلوم و آشكار و چه از راههایی كه پنهانی و مكرآمیز بود با فداكاری و شجاعت تمام جلو خطر را بگیرند.

تحول تاریخی در باب موقع و موضع جنگ، فهمش بصورت شایع كه تصور شود هجرت پیامبر مكه را از صحنه حوادث بركنار نمود ممكن نمی باشد. بلكه باید دانست كه مكه هر چه مبارزه و موضعش را به شمال حجاز منتقل می كرد باز در مركز و بحبوحه كشمكش و مبارزه قرار می گرفت. و خانه كعبه همچنان مكان محبت دلهای مهاجران و انصار در سرزمین هجرت بود. چنانكه از روزگاران و زمانهای بسیار پیشین جایگاه حج عرب بود. و در این مكه بود كه ولادت مصطفی و بعثت او واقع شد. و در همین شهر بت پرستی عربی از گذشته ای بسیار دور استقرار داشت. و اشرافیت قریش كه وظایف ارزشمند دینی را در ام القری به ارث برده بود، و نفوذ و قدرتش را در آنجا گسترده بود آن توانایی را نداشت كه برای باقیماندن بر اوضاع موروثی و عادات و رسوم ریشه دار و دفاع از آیین گذشتگانش خود را از مبارزه بركنار دارد. اگر قریش از مبارزه مسلحانه با



[ صفحه 166]



اسلام در مكه اجتناب می كرد تنها برای حفظ حرمت خانه كعبه بود كه آنجا را معبد قبایل عربی و مركزی جهت اوقات تجارت خود بحساب می آورد.

در اندیشه قریش این بود كه خطر بزرگ را با گفتگو و سازش و پافشاری در آزار مسلمانان و شكنجه ضعفای آنان دفع نماید، و نیز با ترسانیدن كسانی كه در موسم حج وارد مكه می شوند از گوش دادن به حقایقی كه محمد (ص) از كتاب اسلام تلاوت می كند. علاوه بر اینها: محاصره فرساینده وسیله دیگر آنان بود در مقاومت با دعوت اسلامی، و كمین كردن افرادی از مسلمانان را كه قصد هجرت داشتند، و تعقیب آنان هر جا كه می رفتند. تا آنجا كه سال حزن و اندوه [2] فرصتی به آنان می داد تا برای یافتن راه نجاتی از بن بستهایی كه جلو آنان را سد كرده بود فعالیت قطعی كنند. مصطفی با وفات همسر مهربانش، بانو خدیجه و عمویش ابوطالب جای خالی این دو را در زندگیش خیلی زود و خیلی شدید احساس كرد. تا آنجا كه یكی از بانوان صحابی به نام: «خولة بن حكیم السلمیه» به او چنین گفت: «ای رسول، می بینم كه ناراحتی عظیمی از وفات خدیجه به وجودت عارض شده است.»

آری، احساس غربت در وطن و در میان خانواده و عشیره اش بر آن حضرت بسیار سنگین شد. اما بیعت عقبه كبری بیعتی بود كه راه را برای حوادث بسوی مدینه باز و ممكن ساخت؛ بی آنكه مكه را كه در مركز ثقل بود از محل این حوادث از جهت مسیر و سرنوشت تحول بركنار سازد. مردم یثرب [3] در انتظار مهاجر عظیم الشأن كه در هدف و مسیرش كوچكترین شكی نبود همگی با شادی و شوری عجیب گرد آمدند. با وجود آنكه تعقیب كنندگان زیادی در راه مكه بسوی یثرب برای دست یافتن به آن حضرت بسیج شدند، اما برای یافتن اثر و نشانه ای از او توفیق نیافتند. یهود دیده بان و مراقب مخصوص خود را بسیج كرد تا ورود پیامبر مهاجر را زیر نظر داشته باشد. او مكان دیده بانی خود را در بلندیهای یثرب انتخاب كرده بود.

مهاجران و انصار، از اوس و خزرج، هر بامداد پس از نماز به مركز مدینه می آمدند، و منتظر می ماندند تا خورشید طلوع كند، آنگاه به خانه هایشان برگردند. یهودی دیده بان



[ صفحه 167]



در محل مراقبت خود ایستاده بود، و از جای خویش تكان نمی خورد. یك روز پس از طلوع خورشید، هنگامی كه مردم مدینه به خانه های خود وارد می شدند، شنیدند كه آن یهودی با صدای بسیار بلند فریاد می كند: «ای بنی قیلة، این جد شماست كه آمده است» وقتی كه این مژده به نقاط مختلف سرزمین هجرت رسید فریاد شادی از تمام قبایل عربی بلند شد؛ فریادی كه همه گوشه های فضا را برای خوش آمد گفتن به مهاجر عظیم می شكافت.

فریاد آن یهودی كه با صدای بلند رسیدن مصطفی را به سرزمین هجرتش اعلام كرد زمین را زیر پای یهود در مستعمراتشان كه در شمال حجاز و چنگال خود گرفته بودند لرزانید: از قبیله بنی قینقاع در مركز یثرب گرفته تا قریظه و خیبر و فدك و تیماء و وادی القری. انعكاس آن صدا قلعه های «ابلق» و «وطیح» و «سلالم» و «ناعم» و «قموص» را به لرزه درآورد. و نیز دهها قلعه بسیار محكم و بلند را كه... بر بالای كوهها و باروها بنا كرده بودند، تا هنگام خطر خود را در آن محفوظ بدارند. یهود از همان روز اول هجرت، برای نقشه های خائنانه خود در راه مقاومت با اسلام به آمادگی خود پرداختند.ما پیش از آنكه همراه با مصطفی (ع) در محل هجرتش گام برداریم در نقطه تحول توقف می نماییم تا منطق او را مورد دقت و مطالعه قرار دهیم، و ابعاد آن را بی آنكه در آن مبالغه نماییم بررسی كنیم:

هجرت نخستین كه به سرزمین حبشه انجام یافت به لحاظ تنگ نظری و بخل در زندگی گروهی از مسلمانان نخستین نبود، بلكه این هجرت در راه عقیده آن هم به صورت اطاعت از رسول (ص) و تحمل رنج این سفر صورت گرفت، و سلاحی در برابر بت پرستی ستم پیشه بود تا بت پرستان بفهمند مؤمنان تا آنجا كه می توانند در راه آرمانهایی كه به آن ایمان آورده اند فداكاری و بذل جان ومال را تحمل می كنند.

اما هجرت دوم یعنی هجرت تاریخی به جانب یثرب، تنها بذل جان و تحمل سختیها و رنجها نبود، بلكه حركت و جنبشی بود بسوی موضع و موقفی مهم و خطیر، تا مرز جنگ فراگیر. زیرا خداوند به مسلمانان كه مورد آزار و ظلم كافران قرار گرفته بودند، و



[ صفحه 168]



تنها بلحاظ آنكه می گفتند خدای ما آفریدگار یكتاست، و به ناحق از خانه هایشان اخراج شده بودند اجازه دادند كه به مبارزه مسلحانه برخیزند. و این اجازه پروردگار به مبارزه مسلحانه به گونه ای بود كه قریش انتظار آن را نداشتند. و یا تصور آن را نمی كردند. در حالی كه بیش از ده سال از بعثت گذشته بود، و پیامبر اسلام (ص) با حكمت و دلیل روشن و با موعظه و نصیحت مردم را بسوی پروردگارش دعوت مینمود، و با آیات و كلماتی از وحی پروردگارش در برابر تسلط جابرانه بت پرستی ایستادگی می كرد.

سلاحی كه پیامبر آن را در مقابل بت پرستی از غلاف بیرون كشیده بود همین آیات و كلمات وحی بود. قریش بلحاظ مطلبی كه بسیار مورد توجه او بود، یعنی بركنار ماندن از جنگ، در شهر مكه در جوار مسلمانان از امنیت برخوردار بود و لذا اصلا به ذهنش خطور نمی كرد كه پیامبر اسلام وارد میدان نبرد با بت پرستی نیرومند شود؛ آنهم با تعداد كمی از صحابه بی سلاحش در برابر نیروی متجاوزی كه هم عدد زیاد داشت و هم دارای سلاح بود. از آنجا كه ناخوش داشت آیاتی را بشنود كه اجازه جنگ با دشمنان را به مسلمانان می دهد به یكدیگر رو می كردند و می پرسیدند: «آیا محمد (ص) می خواهد عقیده اش را بازور و شمشیر تحمیل كند؟ گویی پیش از این كلمات پروردگارش را نخوانده است كه می فرماید: «لكم دینكم ولی دین»: دین شما از آن شما و دین من هم از آن من؟... و نیز این آیه شریفه را كه می فرماید: «فإن أعرضوا فماأرسلناك علیهم حفیظا. إن علیك الا البلاغ» شوری/48: ای رسول ما، اگر كافران از خدا و رسولش روی بگردانند، بدان كه تو را به عنوان نگهبان بر آنان نفرستاده ایم. آنچه وظیفه بر توست تبلیغ رسالت و آیات الهی است. و آیه دیگر: «و لو شاء ربك لامن من فی الارض كلهم جمیعا. أفأنت تكره الناس حتی یكونوا مؤمنین؟»

«اگر مشیت پروردگارت ایجاب می كرد تمام آنان كه در روی زمین می باشند ایمان می آوردند. آیا تو می خواهی این مردم را مجبور نمایی كه به زور و اكراه ایمان بیاورند؟» یونس/99

آنان به حیرتی ناگهانی دچار شدند. این ادراك را از دست دادند كه بفهمند مقصود از اجازه پروردگار به مسلمانان در باب جنگ با دشمنان، اولا: دفاع از دینشان و تحكیم و تثبیت اصل و اساس اسلام است در آزادی عقیده. و ثانیا: كسانی را كه مورد آزار كافران قرار گرفته اند، و بناحق از خانه هایشان اخراج شدند یاری كنند؛ كسانی كه



[ صفحه 169]



گناهشان این بود كه می گفتند: پروردگار ما خالق یگانه است. ثالثا: مقصود از اجازه خدا به مسلمانان در باب جنگ با دشمنان این بود كه: مسلمانان را به وظیفه جهاد در راه حق و خیر و سعادت، و در رویارویی با گروه انبوه كافران و ستمكاران آماده سازد:

«اذن للذین یقاتلون بأنهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر(39)الذین أخرجوا من دیارهم بغیر حق الا أن یقولو ربنا الله و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذكر فیها اسم الله كثیرا و لینصرن الله من ینصره ان الله لقوی عزیز(40)الذین ان مكناهم فی الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عاقبةالامور(41)و ان یكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود(42)و قوم ابراهیم و قوم لوط. و أصحاب مدین(43)و كذب موسی فأملیت للكافرین فأخذتهم فكیف كان نكیر(44)فكأین من قریة اهلكناها و هی ظالمة فهی خاویة علی عروشها و بئر معطلة و قصر مشید(45)افلم یسیروا فی الارض فتكون لهم قلوب یعقلون بها أو آذان یسمعون بها فانها لاتعمی الابصار و لكن تعمی القلوب اللتی فی الصدور»(46)حج / 39 تا 46

ترجمه: 39- به كسانی كه جنگ بر آنان تحمیل شده است، اجازه جهاد داده شد زیرا كه مورد ستم قرار گرفته اند. و بدانند كه خدا قادر بر یاری و پیروزی آنها می باشد.

40- آنان كه بناحق و بدون هیچ دلیلی از خانه های خود اخراج شدند، جز اینكه سخن و اعتقادشان این بود كه پروردگار و مولای ما آفریننده یگانه است. اگر خداوند بعضی از آنان را به وسیله بعضی دیگر دفع نمی كرد، دیرها و صومعه ها و معابد یهود و نصاری و مساجدی كه نام خداوند در آن بسیار یاد می شود بكلی ویران می شد. و باید بدانند كه خداوند كسانی كه او را یاری كنند (و از آئین و رسولش دفاع نمایند) مسلما یاری خواهد نمود. زیرا آفریدگار جهان صاحب تدبیر و قدرت است.

41- یاران خداوند همان كسانی هستند كه اگر در زمین به آنان قدرت دهیم نماز را زنده و برپا می دارند، و زكات را ادا می كنند، و مردم را به كارهای نیك امر و تشویق می نمایند، و از كارهای زشت بازمی دارند. و پایان همه كارها از آن خدا است.

42- ای پیامبر، اگر تو را تكذیب كنند (مسأله تازه ای نیست). پیش از اینان، قوم نوح و عاد و ثمود هم پیامبرانشان را تكذیب می كردند.



[ صفحه 170]



43- و نیز قوم ابراهیم و قوم لوط.

44- و اصحاب مدین، یعنی قوم شعیب و فرعونیان موسی را تكذیب نمودند. ولی من به آنان مهلت دادم، و سپس آنان را بسختی عقوبت كردم. و چقدر مؤاخذه من از كافران سخت خواهد بود.

45- چه بسیار از شهرها و آبادیها را كه هلاك و نابود كردیم در حالی كه به ظلم و ستمگری مشغول بودند؛ به گونه ای كه بر سقف های خانه های خود فروریختند، و چه بسا چاه پر آب كه بی حاصل ماند و چه بسیار قصرهای محكم و مرتفع كه بی صاحب شد.

46- آیا آنان در زمین به سیر و سیاحت نپرداختند تا قلبهایی داشته باشند كه با آن حقیقت را ادراك نمایند؟ یا گوشهای شنوایی كه با آن ندای حق را بشنوند؟ زیرا چشمهای ظاهر نابینا نمی شود بلكه دلهایی كه در سینه ها جای دارند بینایی و بینش خود را از دست می دهند!

این همان جبهه نخستین است كه بر عهده اسلام بود تا پس از هجرت در میدان مبارزه اش با آن وارد شود؛ بر ضد بت پرستی قریش متجاوز كه منطق هجرت را به تمام و كمال شنید و پس از نومیدی، خشن و بدخوی و پراكنده شدند و به جای خود بازگشتند. در حالی كه قوای خود را در آمادگی برای ضربه زدن به اسلام جمع آوری می كردند. و هیچ فردی از این دو فرقه تصور نمی كرد كه هجرت پایانی شادی بخش و آسوده كننده است برای حركت و جنبش در مكه كه سیزده سال طول كشید، و آزار و فتنه و شكنجه و قطع رابطه و محاصره اقتصادی و اجتماعی مسلمانان را خسته و رنجور ساخت، به همان مقدار كه كفار قریش را خسته و رنجور ساخته بود، و خواب و آسایش شبهای آنان را گرفته بود، و همه وسایلی را كه در اختیار داشتند از میان برده بود. آیا قریش در وضعی بود كه چشمش را روی هم بگذارد و آسوده بخوابد؟ در حالی كه سركشی و جبروتش او را ناتوان ساخته بود. به سبب این كه دعوت اسلام تكبر و خودخواهی او را خرد و حقیر كرده بود، و افكارش را به احمقی و سفاهت نسبت داده معبودانش را حقیر و ناچیز ساخته بود؟

وآیا قریش در وضعی بود كه با موجودیت جاهلی خود وآئین موروثیش امنیت و



[ صفحه 171]



آسایش داشته باشد؟ در حالی كه این پیامبر مهاجر كه موقف جدید خود را در مركز و شمال عربستان بدست آورده است راه تجارتی قریش بسوی شام را تهدید می كرد، و مصمم بود كه با رسالتش آئین قومش را باطل سازد. و بناهای باشكوه بت پرستی آنان را درهم كوبد. آنان می دیدند كه این پیامبر را مردانی مؤمن همراهی می كنند كه دنیا را برابر آخرت فروخته اند و نتیجة مرگ را در عقیده خویش شهادت و حیات و پیروزی بشمار می آورند. هیهات و هیهات كه كفار قریش دیگر بتوانند كاری انجام دهند... لو ترك القطالنام: اگر مرغ قطا را به حال خود می گذاشتند آسوده می خوابید.

با توجه به اینكه این جبهه خطرناكتر و زیانبارتر از جبهه دوم نبود كه اسلام در محل هجرتش انتظار آن را داشت.

یهود در آنجا مسیر حوادث را در نهایت بیم و اضطراب زیر نظر داشت... بدین بیان كه: در طول جریان مكه به آرزوی آنكه نزاع و كشمكش، اهل مكه را خسته و فرسوده كند سخت دل بسته بودند، و لذا راه بسوی ام القری را كه بازارهای بزرگ تجارتی عرب (بازار عكاظ و مجنة و ذوالمجاز) بود برای یهودیان آزاد گذاشتند.

اما بیعت عقبة كبری این امید و آرزو را در آنجا به نومیدی مبدل ساخت؛ همان گونه كه هجرت آرزوی آنان را نومید كرد از اینكه اسلام در بلد عتیق، یعنی در مكه، دور از شمال حجاز محصور و محدود باقی بماند.

دیگر، برای یهود چیزی باقی نماند جز آنكه در انتظار روزهای سخت و ناگواری برای اسلام بنشینند و با تمام خباثت و شرارت و نیرنگ به اسلام خدعه و خیانت نمایند. جبهه سومی هم از منافقان وجود داشت؛ همان كسانی كه اسلام در محل هجرتش گرفتار و درگیر با آنان شده بود، و پیامبر (ص) آزار و نفاق و تحقیرهایی از آنان دیده بود، شدیدتر از آنچه از طاغوتیان مشرك دیده بود.

رهبر منافقان در مدینه عبدالله بن ابی بن سلول بود؛ برده ای از یهودیان و هم پیمان شیطان. اما منطق هجرت این بود: بذل جان و مال، تحمل آزارها و شكنجه ها، و دلیری و مردانگی، و جنبش و حركتی بسوی وضع و موقفی جدید كه مسلمانان میدان مبارزه خود را برای جبهه های سه گانه در آنجا متمركز نموده بودند، و نیز جهاد با جان و مال تا



[ صفحه 172]



آن زمان كه یاری و پیروزی الهی فرارسد... «یثرب» با هجرت مصطفی، نام جدید اسلامی خود یعنی مدینه منوره یا مدینةالرسول (ص) را ابتكار واعلام كرد.

ورود پیامبر عزیز اسلام به این شهر اندكی پیش از ظهر، روز دوشنبه دوازده شب گذشته از ماه ربیع الاول، در سال سیزدهم بعثت بود. آن حضرت در نقطه ای به نام (قباء) كه در حومه مدینه بود، در میان قبیله بنی عمرو بن عوف، در روزهای دوشنبه تا جمعه اقامت گزید، و نخستین مسجد در اسلام را آنجا تأسیس كرد. آنگاه روز جمعه درمیان گروهی از مهاجران و انصار بر شتر به نام (قصواء) سوار شد، تا حضرت را هنگام نماز جمعه به قبیله بنی عوف بن سالم رسانید.

پیامبر اولین نماز جمعه را در مدینه منوره با یاران خود بجای آورد، با اینكه خانه ای در آنجا نداشت.


[1] مفصل داستان هجرت را در جزء دوم سيره ابن هشام و طبقات ابن سعد و تاريخ طبري مطالعه نماييد. و نيز تفسير نمونه به فارسي، ج 7 ص 420.

[2] سال حزن و اندوه سالي بود كه پيامبر همسر فداكار و محبوب و وفادار و نيز عمويش ابوطالب را از دست داد.

[3] كه بعدا به مدينةالنبي معروف شد.